۱۳۸۹/۱/۸

شعر من معشوق من


شعر من معشوق من ازقلب من بیرون نشد
الهام من دلدارمن چشمان تو افسون نشد
گفته هایت دردلم چون" قل هوالله" نقش بست
کشته یی خویی توهستم،جسم من هیچ خون نشد
گفته یی در زنده گیت باز آیم چون جرس
سالها بگذشت و اما موج تو جیحون نشد
دل که شد پر غصه و وزآسمان بگذشت درد
صبررا نازم جگرها خون نمود در دفترش مضمون نشد
دربهاران خرم است این سرزمینها رنگ رنگ
"ساحل"است این سر زمین و چهره اش گلگون نشد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر