۱۳۸۹/۱/۸

تا حشر آرزو


"دارم امید آنکه شبی با تو سرکنم "
ازغصه ها و درد جدایی خبر کنم
جانا به انتظار روی تو تا حشر آرزو
دارم به دیده و صبرش بخون جگر کنم
درجستجوی روی چو ماهت منم
کز جان خویش بگذرم و دردلت اثرکنم
دارم نه خواب و دردل گفتگو باشد بسی
تا سحر بیدارم و در هجر تو باور کنم
گر شبی آیی به دیدارم به خلوتگاه راز
بنشینم پهلوی تو آغوش تو بسترکنم
تا بدانم قدر تو و قدر هجرانت دگر
بس کنم دیوانه گی و خوی خود خوبترکنم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر