۱۳۸۹/۱/۸

هستۀ خوشبختی

در غیابت گریه کردم نازنینم شاد باش
زانکه هستی یارمن ازغم بیا آزاد باش
چونکه هستی هستۀ خوشبختی من درجهان
زین سبب میگویمت ای جان من آباد باش
بس که کردم یاد تو ازیاد خویشم رفت یاد
یاد کردن یاد دارم، یار من در یاد باش
گفتمت دوری بجوی از جاهلان بد کنشت
زانکه آنها می ربایند عقل تو، فرزاد باش
عاشقی کردن نباشد شیوۀ هر بلهوش
گر بدانی عاشقی در شیوۀ فرهاد باش
گر بخواهی تو دراین بحر ساحلی آری بدست
همچو"ساحل"فکروچون دریای موج فریاد باش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر