۱۳۸۸/۱۱/۳

خیالات ساحل













رفتی و احساس ز دلها بیرون شده
با رفتنت هزار جگرها بخون شده
یعنی تو روان بخش گلستان روزگار
خاراها بماندو طراوت برفت وگلها نگون شده
زانو زدم به پیش خدایم ز روی عجز
اشکم چکیدودیدم،قطره ها جیحون شده
گفتم چه کنم تا که شود شاد دلم
یا وه گفتم تا رسیدم غمها درون شده
ساحل تو گو تا که تصلی یابد جانم
خاطرات پوش،دریا به جوش و چهره ها گلگون شده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر