۱۳۸۹/۱/۸

تار تارم

خوشا آن روز که آیی در دیارم
بگویم جان من بنشین کنارم
که دیریست من ندیدم روی زیبا
ترا بینم که هستی یار پارم
که سالیست من ندیدم روزشادی
عزیز من چه باشد روزگارم
همه عمرم به یاد تو بود غرق
ازین رو غرقۀ یک یادگارم
که جان من فدای یک نگاهت
منم عاشق همین است کاروبارم
چرا درگفته های تو زفا نیست ؟
درآن عهدی که بستی جان نثارم
به دریای خیالت غرق هستم
ازین دریا براری زار زارم
دلم در هجرتو آتش گرفته
ازین رو خلق من ناراست نگارم
همه روزم به فکر تو بود شام
همه شامم ، ازین پس تار تارم
منم مرغ اسیر پر شکسته
چرا جانا نیایی در شکارم؟
به چشمانت،که چشمان تو جام است
نکردی یک نگاه عمرست خمارم
زدی با مژه ات خنجر به قلبم
نکردم من سپر چون کردی وارم
تویی دریا همیشه پر ز آبی
منم "ساحل" به آبی تشنه، یارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر