۱۳۸۹/۵/۲

نور رحمت


توگردان پاک یارب نفس ما را
ببخشا عاصی اسود خطا را
خدایا گر نبخشی نیست جز تو
که بخشد بنده را؟ این صد گنا را ؟
خدایا لطف تو قایم مقام است
مگر ما غافلیم ، بنواز ما را
که نور رحمت توست بی نهایت
اگر دانیم ، ندانیم این عطا را
ببخشا از کرم چون تو کریمی
ببخشا در ابد این بی نوا را
شفاعت کن اجابت کن دعارا
دعایی "ساحل" بی دست و پا را
1389/4/10

الهی !


الهی ! رحمتت بر پاست دایم
به شکر نعمتت نیستم مقاوم
چه میشه درمیان مخلوقاتت
من شرمنده را نگیری قایم
1389/4/4

الهی !هر چه من گویم تو دانی
وگر چیزی نگویم هم تو دانی
اگر گویم ، نگویم ، حکمت توست
به هر چیز حکمت توست دانی دانی
1389/4/4

الهی ! چیستی ؟ تو خالق شی
توکردی بنده ات را منع ازمی
به هرچه منع کردی کرده ام سعی
اگر باشد خطا مارا ببخش حی
1389/4/4

الهی ! ترس من از دوزخم نیست
مگر میل بهشت و جنت هم نیست
اگر خواهی که بگدازی وگرخواهی بنوازی
چشان عشقت که هیچ در فطرتم نیست
1389/4/4

غافل مباش


تشنه یی دیدارت هستم ، جان من غافل مباش
کشته یی گفتارت هستم ، گرد هر سایل مباش
ای نگارا شادمانی در تو هیچ سودی نکرد
گر بخواهی شاد باشی بنده یی هر گل مباش
گر بخواهی بنده باشی خالقت را بنده باش
بنده گی راشرط باشد،شرطش این سنگدل مباش
دل چه باشد؟هرچه خواهی از وی آن حاصل شود
گربدانی رمزدل،با دل شوی بیدل شوی،جاهل مباش
اندران اسرار یابی حاصل اش هر دو جهان
زین سبب میگویمت "ساحل" ترا غافل مباش 1389/3/27

خنده های ناب


خنده هایت ناب ناب است نازنین
چهره ات همچون گلاب است نازنین
هر که بیند حسن تو هوشش رود
هر چه گویی لا جواب است نازنین
دل ربودی بیخبر با یک نگاه
چشم تو جام شراب است نازنین
هر چه کردم یاد تو سودی نداشت
دل به هجرت چون کباب است نازنین
هر چه کوشش کرده ام در وصل تو
همچو هاون ، کوفتن آب است نازنین
هر قدر کردم تماشا در جهان
یک سره اندر حجاب است نازنین
دل مبند هیچ گاه، در این شش جهت
نزد عاقل چون حباب است نازنین
هر چه باشی سر کش و مغرور و مست
عاقبت بینی خراب است نازنین
زلف بی تابت همه پیچش روزگارمن
زین سبب "ساحلت " بی پیچ و تاب است نازنین
1389/3/9

دلتنگ


دلگیرم از شام غزل چون نیست یارم در نظر
بیزارم از صبح سحر چون نیست کارم مفتخر
پس چینین است روزگارم با که گویم حال دل؟
حال من مانند کس نیست روزگارم پا به سر
هیچ کس را درجهان ای دوستان چون من مباد
بی قرار و بی دیار و بی نگار و خون جگر
این جگر خونی چه باشد حال چشمان را نگر
سیل خون ازمژه میبارد چو "ساحل" دربه در

1389/2/19

همه جا بینی روی یار


به چشم دل اگر بینی جهان را
شوی آگاه تو اسرار نهان را
همه جا بینی روی یار، ای یار
اگر مسجد اگر دیر مغان را
همه وقت لطف اواست بی نهایت
اگر دانی ندانی قدر آن را
که اواست مهربان مهربانان
درین دنیا همه مخلوق و آنجا مومنان را
نتوانی شکر نعمانش همه عمر
اگر قدر نظر اندازی جان را
1389/2/14

قلب پاره


دلا بسیار رنجیدی درین شهر
مگر تاریک روزگاری ؟درین دهر
اگر دوستان با تو موافق هستند
چرا غرقی درین دنیا درین بهر
اگر دهر را چنین است خاصیت جان
به هرسو،گیریه،خنده،زهر، پادزهر
چرا قلبآ آدم خوش نباشد !
خدا نا کرده برمن نیستی تو قهر
نتوانم قلب خود را پاره کرده
وگرنه ، پاره کرده اندازم نهر
1389/2/9

مفهوم عشق


دوش بامن گفت ، آن مالک غم های من
غم سپردی غم ببردی شوخ بی همتای من
آنکه در کردار خود می بالید، درحسن خرام
ناله کرد در پیش چشمم تکیه زد در جای من
گفت نیازارم ترا، ای "ساحل" دریای من
مگر، نیست در اختیارم موج پر غوغای من
گفتمش ای نازنین ، ای صاحب دلها برو
چونکه من فارغ شدم ، عاشق شدم ،بابای من
گر بدانی عاشقی ، مفهوم آن در اصل چیست
هیچ گهی با غم نباشی ، کم نباشی ، تای من
1389/2/7

چشم مست


باز یاد آمد مرا آن چشم مست یار خویش
آن نزاکت نازها ، آن عشوۀ دلدار خویش
آن سخن گفتن به چشمان می رباید دل عجب
آن عجب گفتن به لب ها،بر سر بیمار خویش
باز یاد آمد مرا آن زلفکان پیچ و تاب
مثل مار مِهر گون بر دفترو طومار خویش
آنکه میکرد گیسوانش جمله عالم را سیاه
از سیاهی شب به خجلت مانده از بازار خویش
باز یاد آمد مرا آن قدک دلجوی او
آن گذشتن از لب جوی با خرام رفتار خویش
آن خرام رفتار چه باشد بین کمال ابروان
بی سبب دل می رباید جادوی گفتار خویش
باز یاد آمد مرا چون یاد کردن هست جرم
"ساحلا" یاد آن کند کز یاد رفتش یار خویش
1389/1/27

میل شراب


دلم میل شراب و شیشه دارد
زبهر یار خویش اندیشه دارد
عزیزان این زمین پر محبت
ندانم ازکدام یک ریشه دارد
چه باشد غم؟زهجرش کوه دل را
چوکردم بیستون،صد تیشه دارد
مگرغوغاست عمر در بر من
ز جنس موج دریا بیشه دارد
چرا این شور را برمن نهادی؟
خدایا!اینکه ازمهرومحبت نشه دارد
1389/1/24

" من بی وطن که دور ز آغوش مادرم
بنشسته ام به آتش و در خون شناورم"
" استاد خلیل الله خلیلی"

من بی سخن که دور ز آغوش دلبرم
بنشسته ام به غصه های جگرسوزاخگرم
سیلاب پر تلاطم عشق است موج زن
عقل و اندیشه و فکر و گمان و باورم
زینهار رنجها کشم و تا که راه حق
پیموده،وادی یی حقیقت عشقت به سربرم
این راه را بروم زانکه گفته است حق
از حق به حق رسی و منم حق پرورم
آنگه رسم به حق که شوم فارغ از فنا
این بیکران جهانرا،همه خاشاک بنگرم
دیدار حق بود "ساحل" بالاتر از گمان
غرقم به دریای اسرارو بفضلش شناورم
1389/1/22

وادی عشق


به درد عشق هرکس مبتلا شد
یقین دان کاملآ غرق بلا شد
که درد عشق سوزانتر ز آتش
بود بر جان عاشق ، بی دوا شد
مگر نشنیده یی داستان لیلی
که مجنون اندران صحرا چه ها شد
که بود فرهاد؟ رفت دربیستون،وای
همه عمر ناله بود ،یکدم فنا شد
هرآنکس غرق در وادی عشق
چون "ساحل" آتشش سرتا به پا شد
1389/1/18

مادر


مادر ، تو بالاتر از فرشتۀ آسمانی

که به خاطر محبت دادن برای اولاده یی خود و رهنمایی او بر زمین آمده یی.

مادر به یقین کامل میگویم که بعد از خدای مهربان.

مهربان مهربانترین مهربانان روی زمینی

مادر! ترا بی نهایت دوست میدارم ...

1389

عاميانه ها


خدایا!حالتم برهم خورده
سرا پای وجودم غم خورده
اگرباشد کسی یک لحظه چون من
تمام زنده گی ،ماتم خورده
1389/1/9

خدایا!سخت بیمارم درین دهر
به درد عشق گرفتارم درین دهر
چه دانند این طبیبان چارۀ من ؟
که باشد "یار" درمانم درین درین دهر
1389/1/9

خدایا ! عاشق هستم عاشق هستم
چو طفلان برگپ خود من شق هستم
نسازد هیچ خوشی یی مرا خوش
که دور است یار شیرین من دق هستم
1389/1/9

خدایا ! عاشق هستم عاشق هستم
به گفتار همچو طوطی صادق هستم
اگر یارم نیاید در کنارم
چو ساحل بهر دریا من دق هستم
1389/1/9

خدایا ! عاشق هستم عاشق هستم
چو کشتی روی دریا قایق هستم
اگر توفان بیاید نا خود آگاه
نباشد ساحل و من هم دق هستم
1389/1/9

خدایا ! عاشق هستم عاشق هستم
چه باشد عاشقی من صادق هستم
اگر باشد به اعمالم خیانت
یقین دان کاملآ منافق هستم
1389/1/9

خدایا ! عاشق هستم عاشق هستم
به یاد تو عزیز من، دق هستم
به یاد خود نگهدار وعدۀ من
چو کردم وعده جانا صادق هستم
1389/1/9

خدایا! ساحل هستم نی سایل
اگر خشکم به گفتارم قایل
چرا مردم میآیند سیر دریا
که دارند سخت نیازی به ساحل
1389/1/9

خدایا ! یارکم از من شده دور
همه گویند چشم عاشق است کور
ندانم عاشق هستم یا که مزدور
که میکرد امر و مارا نیست معذور
1389/1/10

خدایا !خاطرم رنجور میشه
اگر دلبر زپیشم دورمیشه
ندانم علت این را ، مگرهست
یگان دردی که چون ناسورمیشه
1389/1/10

خدایا ! دلبرم را در برم دار
که من جاهل شدم عقل برسرم دار
نتوانم گل ز باغش من چیدن
تو باغ و گلشنش دربسترم دار
1389/1/10

خدایا! این چه شورست در سر من
که دلبر دور افتاد از بر من
از آن روز که رفته بی وداع گو
همه دانند شده غم بستر من
1389/1/10

چه میشه گر تو با من یار باشی
چه میشه هم نظر هم کار باشی
چه میشه با محبت باز خوانی
غزل خوان و شکر گفتار باشی
1389/1/10

خدایا ! مادر من مادر من
نگهدار چون نفس اندر برمن
اگر روزی نبینم روی او را
همان روز شام میباشد سرمن
1389/1/10

کیستیم؟وچیستیم؟


تصمیم داشتیم که بعد از امتحانات اخیر سمستر در روز جمعه به میله برویم
به دشت وبادوستان یکجا باشیم و خوشی کنیم،متآسفانه که سخت باران بارید.


داشتیم پلان که برویم دشت و میله سر کنیم
با دوستان نشسته و دل را به بر کنیم
چون بهاران همه را سبز بنگریم
ازشادی و سرور، تن وجان بهره ورکنیم
اکنون که هست آدینه و سخت بارش هم
در کلبۀ خود نشسته و بیرون نظر کنیم
بر هم بخورد پلان عزیزان و سیر سبز
نا چار خانه نشسته و فکر دگر کنیم
دانیم که هر چه هست حکمت خداست و ما
کیستیم؟وچیستیم؟که بادل خود این چکر کنیم1389/1/6

راه پر خار


حیف است که ترا یاد کنم ، ای یار بی خبرک
حیف است که دلم شاد کنم، دل آذاربی خبرک
چقدر جانا تو باشی بی خبر از حال زارمن
که عمریست زار میگریم درمزار بی خبرک
مگرهستم به یادت چون ندانی پس چه میدانی؟
که کارعاشقی را هست،راه پر خاربی خبرک
عزیزم من همان هستم که بودم مایلت سرسخت
ندانم مایلت را بازچه افتاده است افکاربی خبرک
تو ازمن بی خبر باشی و این نیست راه عاشقی
مگردانم که میدانی زحال من خبر- داربی خبرک
که "ساحل"درکنارآب،اما تشنه است هیهات
چه شود گر بباری چون ابربه یکباربی خبرک
1389/1/6

چه میخواهی؟


چه میخواهی؟ ندانم ازمن جگر خسته
چه میخواهی؟ ز روزگارمن آشفته
چه میخواهی؟ دربیان وصف تو عاشقت
حیران مانده و وزگفتنی ها نگفته !
چه میخواهی؟ زیب و فریب آدمیان را
نهایتیست و ترا از حد گذشته
چه میخواهی؟ هنوز غرق چشمان توام
پای در گٍل مانده و آب ازسر گذشته
چه میخواهی؟دریغ نیست زتو"ساحل"را
چونکه آزاد ازهمه و دربند تو بسته
1389/1/5