۱۳۸۹/۵/۲

چه میخواهی؟


چه میخواهی؟ ندانم ازمن جگر خسته
چه میخواهی؟ ز روزگارمن آشفته
چه میخواهی؟ دربیان وصف تو عاشقت
حیران مانده و وزگفتنی ها نگفته !
چه میخواهی؟ زیب و فریب آدمیان را
نهایتیست و ترا از حد گذشته
چه میخواهی؟ هنوز غرق چشمان توام
پای در گٍل مانده و آب ازسر گذشته
چه میخواهی؟دریغ نیست زتو"ساحل"را
چونکه آزاد ازهمه و دربند تو بسته
1389/1/5

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر