۱۳۸۸/۸/۲۶

گهر های نایاب


بودیم و کسی پاس نمداشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
***
چون بلبل مست راه در بستان یافت* روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت* دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

***
حفظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود
***
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خود پسندی جان من برهان نادانی بود
***
چاره سازان در علاج کار خود بی چاره اند
آب نتواند که شوید گرد روی خویش را
***
برنمی دارد دل از فرزند نالایق پدر
دیده گر بینا و نا بیناست جایش بر سر است
***
دریا به وجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشمکش با اوست
***
ادیب این دبستانم سرو کارم به طفلان است
بزرگی را جه نقصان گر سخن طفلانه میگویم
***
موجیم که آسوده گی ما عدم ماست
ما زنده بر آنیم که آرام نداریم
***
نا کسی گر از کسی بلا نشیند عیب نیست
خس بود بالای دریا زیر دریا گوهر است
***
گرم است آفتاب روز قیامت ، ولی نیست
سوزنده تر ز سایه دیوار انتظار
***
امروز قدر هر کس به مقدار مال جاه است
آدم نمی توان گفت آنرا که خر نباشد
***
اصل بد نیکو نگردد زانکه بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردکان در گنبد است
***
سعدیا تسلیم فرمان شو که نیست
چاره ی عاشق به جزبی چاره گی
***
تنها به پای توست که من ناتوان شدم
ورنه غرور تلخ مرا آسمان نداشت
***
بهتر از صد کعبه باشد پیش اهل معرفت
هر که در راه محبت یک دلی آباد کرد
***
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جان بایست دل بر داشتن
***
چه سود از اینکه میگویی، فدایت باد جان من
به گفتن راست ناید ، کار را کردار میباید
***
من ندارم طالع از معشوق ورنه بارها
گل به مستی تکیه بر زانوی بلبل کرده است
***
عزیزم به کس آشنایی مکن
اگر میکنی بی وفایی مکن
***
زغیرت خانه دل را ز غیرت کرده ام خالی
که غیرت را نمی شاید در این خلوت سرا زیستن
***
تحمل میتوان صد سال کردن بار هجرانش
ولیکن کی توان یک لحظه دیدن با رقیبانش
***
خواب بودی که لبت بوسیدم
قند دوزدی چقدر شیرین است
***
اندرین دیر سپنجی ، پیشه کن این چار چیز
تا بماند رخت قدر ات ، در جهان کهنه ، نو
تا نخواهندت مخواه و تا نبخشندت مگیر
تا نپرسندت مگوی و تا نخوانندت مرو
***
در دبستان محبت کامیابی مشکل است
امتحان گر عشق باشد جمله ناکام است و بس
***
جانا بقدر حوصله ما ناز کن
ناز زیاد ، اثر کم محبتیست
***
به کدام دل توانم که رخ تو باز بینم
که بدست غیر دستت به هزاز ناز بینم
***
در وصالی که شود زود میسر مزه نیست
چند روزی به میان نامه و پیغام خوشست
***
به چه مشغول کنم دیده ودل را به مدام
دل ترا می طلبد و دیده ترا می جوید
***
همه جا دکان رنگ است همه رنگ ميفروشند
دل من به شيشه سوزد همه سنگ ميفروشند
به کرشمه يی نگاهش دل ساده لوح ما را
چه به ناز ميربايد چه قشنگ ميفروشد
شرری بگير و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شراره يی که هر شب دل تنگ میفروشد
به دکان بخت مردم کی نشسته است يارب
گل خنده ميستاند غم جنگ ميفروشد
دل کس به کس نسوزد به محيط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ ميفروشد
مدتيست کس نديده گهری به قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد به نهنگ ميفروشد
ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مطلب گل از دکانی که تفنگ ميفروشد
***
نمی گویم درین گلشن گل و باغ و بهار از من
بهار ازیار و گل ازیار و باغ از یار و یار از من
***
دامن هر گل مگیر و گیرد هر شمعی مگرد
طالب حسن غریب و معنی بیگانه باش
***
از فلک بی رنج کام دل نمی آید به دست
شهد خواهی آتشی زن خانۀ زنبور را
***
به محفل، شمع تابان در گلستان رنگ و بو باشی
الهی هر کجا باشی بهار آبرو باشی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر